گاهواره

سروده جناب آقای دکتر محمد شجاعی

 

گاهواره

بشنو کنون نوای پریشان کربلا 

از نای زخم خوردۀ مهمان کربلا 

 

روییده بود هُرم عطش در کنار آب 

در آفتاب تفته و سوزان کربلا 

 

وای از دمی که بُرد به مسلخ ذبیح خویش 

آه از منا و مَشعر و قربان کربلا 

 

وقتی به روی دست «علی» را بلند کرد 

تکرار شد غدیر به میدان کربلا 

 

چون پر کشید ناوک بیداد از کمان 

سیراب شد چکاوک عطشان کربلا 

 

بر شانۀ پدر سرش آرام تا گرفت 

از غم گرفت مهر فروزان کربلا 

 

 

تنها نه خون به عمق دل آسمان رسید 

بر چهر آفتاب گل ارغوان دمید

 

منظومه نی نوا(قسمت دهم)

 

 امام حسین(ع) در کنار خیمه امام سجاد(ع) در شب عاشورا

 

بشنو از آن اسوۀ اهل سجود

آنکه تب او را به جان آزرده بود

 

بى‌توان بودم من از روز ورود

زینب از من سرپرستى مى‏نمود

 

قلب مولا از نگاه من شکست

در کنار خیمه‏ام آمد نشست

 

با دریغ و درد از ژرفای جان

زیر لب مى‏خواند این شعر روان

 

واى بر تو اى جهان از کار تو

واى بر این تلخى رفتار تو

 

مى‏کُشى هر شامگاه و بامداد

یاوران و همرهان پاکزاد

 

مى‏کُشى اندیشمندان را بسى

جاى آنان را نمى‏گیرد کسى

 

مى‏سپارم کار خود را با خدا

تا بپوید هر کسى راه مرا  

 

وارث گنجینۀ عشق و یقین

حضرت سجاد، زین‌العابدین

 

گفت من حال پدر دریافتم

سینه را از آتش دل تافتم

 

بغض در آن دم گلویم را فشرد

شعله را اما که می‌باید فسرد

 

گفت وگوى امام حسین(ع) با حضرت زینب(ع) در شب عاشورا

 

لیک زینب تا کلامش را شنید

ناله‏اى از ژرفنای دل کشید

 

مرده بود اى کاش خواهر پیش از این

تا نمى‏دید این چنین روزى حزین

 

رفته است امروز گویى از برم

هم برادر، هم پدر، هم مادرم

 

طاقت و صبر و قرار از دست داد

پیش او بیهوش بر خاک اوفتاد

 

بر رخ او آب زد آن پاکزاد

گفت از دریاى حلمت کم مباد

 

چون که رفتم پاره پیراهن مکن

بر سر و چهره مزن، شیون مکن

 

کس نمى‏ماند به دنیا جاودان

مى‏روند اهل زمین و آسمان

 

جَدّ من کو بهتر از جان بود، رفت

او که اقیانوس ایمان بود، رفت

 

هم برادر، هم پدر، هم مادرم

یک‌به‌یک دیدى که رفتند از برم

 

خواهرم، خود را به جان آماده کن

خویش را در دوستى دلداده کن

 

دید باید دورۀ عشق و جنون

دوره‏اى کوته، ولى سخت‌آزمون

 

درس‏ها باید در این وادى تو را

در اسارت رسم آزادى تو را

 

عصر فردا خود حسین دیگرى

قهرمان رزم مثل حیدرى

 

من چه گویم وصفت اى نیکوخصال

نیست بالاتر ز تو کس در کمال

 

ای که در دامان زهرا زیستی

جز خدا کس در نیابد کیستى

 

تو نه ابراهیم و نه پیغمبرى

لیک پیغام خدا را مى‏برى

 

خون ز من، پیغام خون بردن ز تو

جان ز من، جانانه غم خوردن ز تو

 

آمدن از من در این دشت قیام

رفتن از تو تا به کوفه، تا به شام

 

رفتن از من در دل شمشیرها

گفتن از تو خطبه‏ها، تفسیرها

 

بزم از من، دست‌افشانى ز من

در مناى دوست، قربانى ز من

 

لحظه‌لحظه جلوۀ یارى ز تو

کاروانم را پرستارى ز تو

 

سنگ غم را لطف پیشانى ز من

زلف عالم را پریشانى ز من

 

از روی تَل، دیدنِ قاتل ز تو

سوز آه از ژرفنای دل ز تو

 

رفتن از من تا حریم آفتاب

رفتن از تو در اسارت با شتاب

 

پایدارى از من و یارى ز تو

سِرّ حق از من، نگهدارى ز تو

 

کاروان از من در این غربت‌مکان

فتح تاریخ از تو با این کاروان

 

از من اینجا شیرخوار آوردن است

از تو، بی‌فرزند مادر بردن است

 

از تو بر ناقه نشستن بی‌قرار

رفتن از من روی نیزه نزد یار

 

خطبه‌خواندن از تو در هر انجمن

آیه‌آیه خواندن قرآن ز من

 

رفتن از تو در دل ویرانه‏ها

رفتن از من در تنور خانه‏ها

 

تازیانه‌خوردن از تو بین دشت

خیزران‌خوردن ز من در بین تشت

26