بالاخره راهی شدیم . . . ساعت ۱۰ صبح روز ۷ اسفندماه گفتم اینجا بنویسم بمونه به یادگار
همه اومدن با کوله و چمدون با شوقی که میشد از چشم ها و لب های خندون فهمید ! اکیپ های ۳ یا ۴ نفری ، یکی میگفت: راستی بچا کی فلان چیزو آورده ؟ یکی دیگه میگفت: من تا حالا نرفتم به نظرتون اونجا اتو لازم نمیشه ؟! و خنده دوستاش که تا حالا چند بار رفته بودن . . . خلاصه به قول یکی ، یا علی گفتیم و #عشق آغاز شد . . .
شاید بگی عشق رو میشناسی عشق رو حس کردی ، دیدیش یا . . . به نظر من عشقی که میگی ، عشق زمینیه ، کوتاهه ، شایدم بشه زود فراموشش کرد . . . عشقی که من میگم ، آسمونیه ، بوی خوب میده ، بوی رفاقت با خدا ، بوی گذشتن از جون به خاطر اعتقاد ، بوی همیشگی بودن ، حتی عشق زمینی رو میشه فداش کرد
مثل اون مادر شهیدی که بالای تابوت پسرش میگفت: خدایا از من قبول کن
عشق واقعی رو میتونی توی کانال کمیل پیدا کنی • میتونی توی غروب شلمچه پیداش کنی • یا توی رمل های داغ فکه • یا اسکان های پادگان زین الدین و حبیب اللهی . . ! یا توی سنگر های یادمان شهید باقری • یا با دیدن ضریح شهدای معراج ! - شهدایی که بلند بالای مامان باباهاشون بودن ، ولی تو فقط یه کفن کوچیک میبینی توی ضریح
یه التماس دعا هم بگیم همین اول سفر به زائر اولی ها . . ! ما رو یادتون نره ها